فراموشت نمیکردم
سخن دیگر نگفتی ای سخن پرداز خاموشم
فراموشت نمی کردم چرا کردی فراموشم؟
ز سردیهای خاک تیره آغوشت چه میجوید!
چه بد دیدی؟ چه بد دیدی؟ ز گرمیهای آغوشم
نه چشم بسته بگشایی نه راه رفته باز آیی
به مرگت بار تنهایی چه سنگین است بر دوشم
به جز در دیدهام کی میپسندیدی سیاهی را؟
نمیبینی مگر اکنون که سر تا پا سیه پوشم؟
تو آگه کردی از لفظم، تو ساغر دادی از شعرم
به دلخواه تو میگویم،به فرمان تو مینوشم
نه باهوشم، نه بیهوشم، نه گریانم نه خاموشم
همین دانم که میسوزم، همین دانم که میجوشم
پریشانم، پریشانم، چه میگویم؟ نمیدانم!
ز سودای تو حیرانم، چرا کردی فراموشم؟
سیمین بهبهانی